شعری از همسرم
جمعه 26 فروردین 1390 16:31
بگم برات یه قصه قصه ی پرحکایت از مرد عاشقی که بود خیلی با شهامت رهبر و راهنما بود از بدیها جدا بود تو خوشی و تو سختی همیشه با خدا بود مردم تو سختی بودن از دست نابکاری نامه دادن برا اون بیاد برای یاری وقتی که وقت جنگ شد مردم عهدو شکوندن اونو تنها گذاشتن رو حرفشون نموندن این مرد با خدامون هفتاد و دو رفیق داشت تو دشت بی...