بهار بوی تو را می دهد
چشمانت آسمان را به ضیافت نور مهمان می کند
و دستانت
پلی از عشق می سازد
میان عاشق و معشوق
تو ای زیبا ترین موجود هستی
بیا یک دم میان جشن رویا
بخوان آواز با ناز و مستی
بخوان آواز خوب پاکدستی
بیا با آبشار گیسوانت
برایم زنده کن موج نجابت
بیا با یک نگاه از عشق برگرد
فقط با عشق
با عشق برگرد
خاطرم نیست تو از بارانی؟ یا که از نسل نسیم...؟ هر چه هستی گذرا نیست هوایت بویت... تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم...!
همسر عزیزم اینو بدون که تو همه چیز من هستی ممکنه
این حرفها واسه تو تکراری باشه ولی من بیشتر از اونی
که میدونی دوستت دارم از صمیم قلب عاشقتم
اللهی قربونت برم همسر عزیزم
سلام من دوستان
من این وبلاگ رو برای بهترین فردی که از صمیم قلب و یا حتی بیشتر از خودم دوستش دارم یعنی همسرم ولی از من خیلی دور هستش و من باید تا اول مرداد صبر کنم تا اون رو ببینم این خیلی برای من سخت هستش
خداوند با همه خوبیهاش شانسی درون زندگی من قرار داد اون هم مادر و پدر و خواهر و برادری بسیار خوب داده و از همه مهمتر شانس همسری بسیار بسیار خوب که اگه من اون رو توی زندگیم نداشتم نیمدونم اوضاع من چطوری بود
امیدوارم همسرم توی دانشگاه رتبه اول کلاس باشه دوست دارم
سالم باشه و همیشه خوشحال باشه
من هم آرزو دارم بتونم اون رو توی زندگی خوشبخت کنم و به همه
آرزوهاش برسونم
انشاالله
ای که دور از من و در قلب منی
با خبر باش که دنیای منی
شادیت شادی من ، غصه ات غصه ی من
قلب من خانه ی تو ، خانه ی تو قبله ی من
خورشید عشق
ای مسافر تو کجایی؟
آرزوی دل مایی
خورشید عشق، تو کجایی؟
کی درآیی؟ کی درآیی؟
واسه بی تابی عالم
دل من میده گواهی
که داری از راه میایی
تو سرازیری راهی
شب به قامت قشنگت
عطر مهتابو میپاشه
واسه تو بهار میاره
هر چی گل که سر راشه
عاشق و دیونهی تو
توی قلبش تو رو داره
فرش چشماشو همیشه
به قدمهات میسپاره
روشنی تو چشاته
دست تو پر از ستاره
دل تو یه کهکشونه
قدمت عشقو میاره
امید قلب شکسته
امیدش پای تو باشه
تا به جاده پایداری
چشم خسته دیگه وا شه
بگم برات یه قصه
قصه ی پرحکایت
از مرد عاشقی که
بود خیلی با شهامت
رهبر و راهنما بود
از بدیها جدا بود
تو خوشی و تو سختی
همیشه با خدا بود
مردم تو سختی بودن
از دست نابکاری
نامه دادن برا اون
بیاد برای یاری
وقتی که وقت جنگ شد
مردم عهدو شکوندن
اونو تنها گذاشتن
رو حرفشون نموندن
این مرد با خدامون
هفتاد و دو رفیق داشت
تو دشت بی شقایق
شقایقاشو میکاشت
دشمنای بی ایمون
نقشهی شومی داشتن
این بندههای خوب رو
تو تشنگی گذاشتن
رنگی شده تن دشت
از سرخی شقایق
یه باغ لاله رویید
از خون مرد عاشق